1-
پاهایی که هر روز از خانه بیرونش می کنم و دلی که زورم به بیرون کردنش نمی رسد و بی من در خانه جا می ماند.
2-
پیرمردی روزنامه فروش که با لباسی مندرس و پاهایی خسته در خیابان می چرخد و چشمش در پی دستی است تا روزنامه ای بخرد و درد نان او را کمتر کند.
3-
زن مسافرکشی که پشت فرمان پرایدی نشسته و حتی با لحن صدایش هم سعی می کند تمام زنانه گیش را مخفی کند و چشمش به همه مردها و زن های کنار خیابان است تا شاید درد نان او را هم کمتر کنند.
4-
هشت نفر که هر روز صبح با سلام و صبح بخیر ارتباطشان شروع می شود و با اینکه چند سال است یک سوم روزشان را با هم زیر یک سقف اند، اعتمادشان به هم به آشنایان چند ساعته هم نمی رسد و چشمشان به دهان هفت نفر دیگر که نکند کسی توطئه حذفشان را بچیند تا شاید درد نان آن ها هم کمتر شود.