کوکتل

30 سال دارم، عاشق دانستنم و هزار بار افسوس که دانسته هایم کیف دستی ام را هم پر نمی کند.

کوکتل

30 سال دارم، عاشق دانستنم و هزار بار افسوس که دانسته هایم کیف دستی ام را هم پر نمی کند.

شتر دیدی، ندیدی!

شرکت ما یک شرکت تازه تأسیس است که دو سال پیش کارش را از صفر شروع کرد و غیر از تجربه کارمندانی که جذب شده بودند هنوز هیچ سیستم دیگری نداشت. دو ماه اول هر کدام از ما هم زمان و با هر تخصصی که داشتیم کار 5 نفر را می کردیم و از حقوق و دستمزدی هم خبری نبود و در نتیجه بیمه و مالیاتی هم به حساب دولت محترمه و مکرمه واریز نشد. (البته خداییش بعد همه مطالباتمان را یک جا واریز کردند و کلی هم کیفور شدیم.)

همان دو ماه کذایی را می گذراندیم که یکدفعه یک آقای بازرس بیمه سر و کله اشان پیدا شد و تمام مدیران شرکت ما به سرعت برق و باد بسیج شدند و با میوه و شیرینی وطبق رسم معمول همه جا بعد از حضور هر بازرسی، از ایشان پذیرایی مفصلی نمودند و بعد هم در جهت چرب نمودن سبیل جناب بازرس در حد توانشان کوتاهی نکردند.

این آقای بازرس هم در آخر کار با خوشرویی فرمودند اصلن کدام شرکت، کدام کارمند، کدام بیمه  ای که دو ماه پرداخت نشده و خلاصه شتر دیدی ندیدی. تا چند ماه هم از بابت دل تنگی و خشک شدن مجدد سبیلشان به ما سر می زدند و باز تمام این مراسم به یمن حضور ایشان تکرار می شد.

مدیران محترم، چند ماه پیش غافل از همه جا نامه ای از بیمه به دستشان رسید که تشریف بیاورید اینجا و بابت آن دو ماه که بیمه کارکنانتان را پرداخت نکرده اید و بازرس هوشیار و متعهد و وظیفه شناس ما گزارشش را ارسال کرده، فلان قدر جریمه بپردازید و تازه شصتشان خبر دار شد که آقای بازرس هم از آخور خورده هم توبره وظیفه و تعهدش را پر کرده که آن دنیا هم خدای ناکرده بی نصیب نماند.

نتیجه این شد که بعد از پرداخت جریمه با حسن نیت آقای بازرس دو ماه درخشان در بیمه به سوابق کاری ما اضافه نمودند.

من بعد از شنیدن این قصه و کیفور شدن از جهت ضایع شدن مدیران محترم، با خودم گفتم چه عیبی دارد آن بالا بالایی  های ما هم از این آقای بازرس درس بگیرند که اگر کار غیر اخلاقی انجام می دهند، سر یک عده کلاه می گذارند، رشوه می گیرند، از بیت المال می دزدند، اختلاس می کنند، حداقل حداقل به فکر استیفای حق یک عده دیگر هم باشند. (ای بابا... چی می شه مگه)

ایمان آوردن به اصل پارتو!

این آقای ویلفرد پارتو، اقتصاد دان ایتالیایی بود که اولین بار در سال 1895 با بررسی شرایط زندگی آن روزهای مردم ایتالیا به این نتیجه رسید که 20 درصد افراد جامعه ایتالیا، 80 درصد منابع ثروت را در اختیار دارند.

بعد از اینکه پارتو این مسئله را در یکی از مقالات خود مطرح کرد خیلی از دانشمندان آن روزها شروع به بررسی این اصل در حیطه مورد مطالعه خود کردند و کم کم به این نتیجه رسیدند که 20 درصد از چیزی غالبن مسئول 80 درصد نتایج آن است.

اصل 20/80 یا پارتو به تدریج به یکی از مفیدترین قوانین مدیریت زمان و زندگی و انرژی انسان ها تبدیل شد. شاید در بین کارهایی که هر کدام از ما در طول روز انجام می دهیم تنها 20 درصدشان اهمیت زیادی دارند و در واقع همان 20 درصد منشأ 80 درصد نتایج کارهای ما در طول روز هستند.

در مورد شخص من اصل پارتو را می شود به خیلی مسائل دیگر هم در زندگی ام تعمیم داد، مثلن 20 درصد آدم هایی که با من ارتباط دارند برایم 80 درصد آن 80 درصد بقیه اهمیت دارند یا 20 درصد مطالب و کتاب هایی که خوانده ام 80 درصد در ذهنم ماندگارند یا 20 درصد خریدهایی که می کنم 80 درصد به دردم می خورد. (:دی)

کشف این 20/80 های پارتویی برای من که نتایج مثبتی داشت، شما هم امتحانش کنید بد نیست.

دل تنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست!

ساعت 13:40، شنبه 6 آبان

پشت پنجره ایستاده ام و به خیابان نگاه می کنم، خیابانی شلوغ، پر از ماشین هایی که با سبز شدن چراغ راهنمایی می روند و تعدادی دیگر جایشان را می گیرند، ماشین هایی ارزان و گران قیمت، کهنه و نو که می آیند و می روند.

باران شروع می شود، بارانی شدید، باران های پاییز خفه ام می کند، بغضم گرفته.

از آن طرف خیابان پیرمردی به این طرف می آید. کت و شلوار دودی به تن دارد و کلاهی سیاه بر سرش و پشتش خمیده شده.

دلم بیشتر می گیرد، یاد تو می افتم. هر چند هیچ وقت خمیده نشدی، یک باره شکستی. دلم بیشتر و بیشتر می گیرد. می خواهمت.